★•★•★•★•★RAEYMOON3★•★•★•★•★
★•★•★تقدیم به چشماني که آرامش قلب من است★•★•★
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم … من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم … معلم گفته بود انشا بنویسید و موضوع این بود : علم بهتر است یا ثروت ؟! من نوشته بودم علم بهتر است معلم آن روز او را تنبیه کرد من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم … روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم … من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی ، کسی را کشته است چند سال گذشت وقت گرفتن نتایج بود من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم وقت قضاوت بود ، جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند زندگی ادامه دارد ، هیچ وقت پایان نمی گیرد من موفقم : من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!! من , تو , او رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟
نظرات شما عزیزان:
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی …
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ؟!
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود …
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت !
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود …
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت …
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید …
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد …
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت …
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی …
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !!!
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه :
برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!!
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
تو خیلی موفقی : تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است !!!!
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود…؟!
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟
مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟
تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی
چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی
مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟
مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟
مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری
پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!
باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای
دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم
رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد
رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!
کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟
Power By:
LoxBlog.Com |